بازداشتهای مشهد فقط سرکوب یک تجمع اعتراضی نبود. حملهی مستقیم به تن و روان انسانهایی بود که بعضیشان بیمارند و بعضی دیگر در عمیقترین سوگ زندگیشان بهسر میبرند. در میان بیش از ۴۰ بازداشتی، نامهایی مثل پوران ناظمی و عالیه مطلبزاده به چشم میخوردکه هر دو با مشکلات جدی جسمی و سابقهی فشار و زندان روبهرو بودهاند و نیازمند مراقبت منظم پزشکیاند. نرگس محمدی هم که زیر ضربات باتوم تا مرز بیهوشی و انتقال مکرر به اورژانس پیش رفته، خود سالهاست با بیماریهای قلبی و تنفسی دستوپنجه نرم میکند. نگهداشتن این افراد در بازداشتگاههای امنیتی، بدون تضمین درمان، عملاً به معنای استفادهی آگاهانه از بیماری بهعنوان ابزار شکنجه است.
🔹در کنار این، جواد علیکردی و چندین عضو خانوادهی خسرو علیکردی را درست در اوج سوگ و شوک روحی بازداشت کردهاند؛ خانوادهای که هنوز حتی از بهت قتل مشکوک عزیزشان بیرون نیامده است. بازداشت یک وکیل و چند عضو خانوادهاش، آنهم در روزهای پس از خاکسپاری، فقط سلب آزادی نیست؛ مصداق شکنجهی روانی است. کسی که هنوز لباس عزای برادرش را از تن درنیاورده، امروز در بازداشتگاه است و نه حق سوگواری دارد، نه حق دادخواهی.
🔹طبق حداقل استانداردهای حقوق بشری، بازداشتِ فرد بیمار بدون دسترسی کافی به پزشک و دارو، و بازداشتِ فردِ سوگوار در اوج آسیبپذیری روانی، میتواند مصداق رفتار بیرحمانه، غیرانسانی و حتی شکنجه باشد. اما جمهوری اسلامی دقیقاً روی همین نقطهها فشار میآورد: زنانی مثل پوران ناظمی و عالیه مطلبزاده را که بدنشان زیر بار سالها فشار فرسوده شده، دوباره به بازداشت میبرد؛ خانوادهای مثل خانوادهی علیکردی را که هنوز بر مزار وکیل دادخواهشان اشک میریزند، با دستبند و توهین به بازداشتگاه میفرستد. این فقط سرکوب صدای اعتراض نیست، تلاش برای خرد کردن روح مقاوم جامعه است.
🔹سکوت در برابر بازداشت بیماران و سوگواران، یعنی پذیرش این منطق که حکومت حق دارد از بیماری و داغ بهعنوان ابزار سرکوب استفاده کند. صدای آنها باشیم، چون خودشان را هدف گرفتهاند تا ما را به سکوت بکشانند.